گفتگوی محسن ثقفی و آنیا لخنر

25بهمن1392

 گفتگوی محسن ثقفی و آنیا لخنر در حاشیه بیست و نهمین جشنواره موسیقی فجر

آنیا لخنر برای بار دوم بود که به ایران آمد. هماهنگی ترتیب دادن این گفتگو در برنامه های متراکم و شلوغ جشنواره بسیار سخت و ناممکن مینمود که با همکاری رامین صدیقی، مدیر چند برنامه بخش بین الملل میسر شد. آن هم در شب دوم اجرای کنسرت کوارتت انورابراهیم و در طبقه دوم تالار وحدت.
همزمان با انجام این گفتگو گروه انورابراهیم مشغول آخرین ساند چک خود بودند و صدای سازهایشان در خلال این گپ و گفت موسیقایی و البته دوستانه مترنم بود.
او نوازنده بسیار چیره دست و آگاهی است که کاملا هوشمندانه رپرتوار خود را انتخاب میکند. نوازنده ای که از مرزهای قوانین اجرا رد شده و به یک بیان شخصی منحصر بفرد رسیده. گفت و گوی زیر پیرامون طرز فکر و افکار موسیقایی وی چرخ میزند.
فرشاد مشفقی دوست عزیز و همکار نازنینم که در حین اجرای برنامه های جشنواره با من همراه و همدل بود، دو سوال پایانی این گپ و گفت را طرح کرد و همچنین عکسها را هم مدیون اوئیم.
 
م.ث: قبل از هرچیز می خواستم به شما خوش آمد بگویم، فکر کنم این دومین سفر شما به ایران باشد. 
آ.ل: بله.
م.ث: متاسفانه این امکان برای مسئولین جشنواره و البته ما فراهم نبود که از دیگر همکاران شما مانند دینو سالوتزی دعوت کنیم که در این جشنواره حضور داشته باشند. من نمی خواهم که در باره ی اجرا و سبک نوازندگی تان از شما سوال کنم، من بیشتر می خواهم با شما در باره ی موسیقی صحبت کنم.
وقتی به کارنامه موسیقی شما نگاه می کنیم، می بینیم که شما سبک های مختلفی از موسیقی را اجرا می کنید. من می خواهم بدانم که شما چطور بین سبک های مختلف ارتباط برقرار می کنید؟ به عنوان مثال شما آثاری از دینو سالوتزی را اجرا می کنید و در کنار آن همراه با کوارتت تارکوفسکی نیز کنسرت می دهید. در اجرایی هم که در جشنواره داشتید بیشتر به اجرای موسیقی کلاسیک پرداخته بودید. می خواهم بدانم که شما چطور بین این استایل های مختلف ارتباط برقرار می کنید؟
آ.ل: روش ارتباط من اینگونه است که فقط آن نوع از موسیقی را که دوست دارم می نوازم. نوعی از موسیقی که در درون من حس متفاوتی ایجاد کند و همچنین توان برقراری رابطه مابین فرهنگ ها و هنرمندان را داشته باشد. این روش شخصی و سلیقه ای من است. هر پروژه ای که من درگیر آن می شوم برای خود داستانی دارد. من هیچ وقت بدون تحقیق قطعه ای را انتخاب نمی کنم. من 15 سال با دینو سالوتزی ساز زدم، 18 سال با کوارتت تارکفسکی. چندین سال بود که قطعات اجرای جشنواره فجر را تمرین می کردم. مثلا من برای اینکه بتوانم قطعات والنتین سیلوسترُف را بنوازم از هیچ تلاشی فروگذار نکردم؛ مثلا با کوارتت های زهی ساز زدم، بعد از آن سنات، پُست لودیوم و بسیاری از قطعات تکنوازی ویولن سل، قطعات دونوازی برای ویولن سل را زدم. در حقیقت اگر قطعه ای من را درگیر خود کند سعی می کنم هرچیزی را که به آن قطعه مربوط می شود درک کنم. حتی من به سرزمینی که قطعه ی مورد نظر من در آن ساخته شده سفر می کنم. مثلا به دفعات به آرژانتین، اکراین و حتی در زمان همکاری با کوارتت تارکوفسکی به فرانسه سفر کردم. با این کار به مکانی که موسیقی در آن ساخته شده نزدیک می شوم.
م.ث: آیا منظور شما این است که با این کار بین اجرا و حس تان و محلی که آن موسیقی در آن بوجود آمده ارتباط برقرار می کنید؟
آ.ل: بله محلی که آهنگساز تحت تاثیر آن محل، قطعه را ساخته.
م.ث: من می فهمم که شما چطور دبوسی، آروُ پارت، پرگولزی (قطعه ای که اجرا نکردید) و ... را در کنار هم اجرا می کنید.
-         البته ما قطعه ی پرگولزی را در شب دوم حذف کردیم، چون در شب اول دیدیم که کنسرت خیلی طولانی شده است.
م.ث: متاسفام چون برای ما در ایران خیلی فرصت این پیش نمی آید که اجرای نوازنده های خوب خارجی را از نزدیک ببینیم. به سوال بر می گردیم، من می فهمم که شما چطور مثلا بین کوارتت تارکوفسکی و قطعات کنسرت های جشنواره فجر ارتباط برقرار می کنید اما وقتی قطعه ای از سالوتزی را می نوازید که متعلق به دنیای دیگری است، این اجرا بسیار متفاوت است، دیگر آن اصول و قوانین قبلی را در آن نمی بینیم، آن اصولی که در اجرای موسیقی آکادمیک اروپای غربی وجود دارد. اگر امکان دارد این مسئله را برای من باز کنید؛ یکی از نکات مورد علاقه  من در دنیای موسیقی تفسیر است، زیرا به دنبال این هستم که قوانین و اصول زیبایی شناسی اجرای موسیقی کلاسیک را برای نوازنده های ایرانی استخراج کنم.
آ.ل: البته در موسیقی هایی نظیر موسیقی سالوتزی هم قوانین فراوانی جود دارد. من این فرایند را با نواختن تانگو شروع کردم. ابتدا و در حدود 16 سالگی همراه با یک نوازنده ی پیانوی آلمانی که البته آهنگساز هم بود، شروع به نواختن تانگو کردم، البته تانگو شخصی خودمان را می زدیم. من واقعا به تانگو آرژانتینی علاقه داشتم، درحقیقت تانگو اصالتا به آرژانتین تعلق دارد. و همانطور که گفتم برای درک تانگو به آرژانتین سفر کردم و شیوه ی نوازندگی نوازنده های آرژانتینی را دیدم و آنجا بود که متوجه شدم بسیاری از موزیسین های آرژانتینی اصلا در آرژانتین زندگی نمی کنند. بیشتر آن ها کشور خود را ترک کرده اند و می توانید آن ها را در شهرهایی مثل پاریس، برلین و ... پیدا کنید. من سعی کردم به این نوع موسیقی گوش کنم و آن را کشف کنم. در این مسیر بود که به دینو سالوتزی برخوردم. وقتی دیدم که موسیقی او با دیگر تانگو ها تفاوت زیادی دارد، علاقه ی من به آثار او بیشتر شد. و سال ها بعد ECM من را به او معرفی کرد. البته سالوتزی هم با ECM همکاری می کرد. خوب همکاری با او فرایند طولانی مدتی بود. من بسیاری از قطعات او را اجرا کردم. او در باره ی اجرای قطعات توضیح می داد. ما به سختی کار می کردیم و برای رسیدن به روش درست اجرا، تمرینات زیادی انجام دادیم. خوب این غیرممکن است که بتوانیم این موسیقی را مانند موسیقی کلاسیک بنوازیم. و در ادامه من به صورت دونوازی با او ساز زدم و همینطور تمرین می کردیم. هدف ما این بود که در فضای فرهنگ آرژانتین احساس آزادی کنیم. البته طبیعتا من هم اشاره هایی از فرهنگ خودم را داشتم اما فضای غالب، آرژانتینی بود. من این تاثیر را دوست دارم. شما بسیاری از نوازنده های کلاسیک را می بینید که قطعاتی از آهنگسازانی مانند پیاتزولا انتخاب می کنند و بدون هیچ گونه آگاهی آن قطعه را دقیقا مانند موسیقی کلاسیک می نوازند.
م.ث: آیا تا به حال از پیاتزولا قطعه ای را اجرا کرده اید؟
آ.ل: بله. قبل از آشنایی با سالوتزی چند قطعه از پیاتزولا اجرا کرده بودم. اما وقتی با سالوتزی آشنا شدم دیگر دوست نداشتم پیاتزولا بنوازم. زیرا موسیقی سالوتزی بسیار قدرتمند، گیرا و متفاوت است.
م.ث: به طور کلی منظور شما این است که شما قبل از نواختن یک قطعه از یک آهنگساز ابتدا سعی می کنید احساسات او را کاملا درک کنید و او را بشناسید؟
آ.ل: بله. من سعی می کنم آنچه را که در درون نت ها و پس پشت نت نوشته شده وجود دارد درک کنم. مگر نت چیست! یک سری صدا که روی کاغذ نوشته شده اند.
م.ث: در حقیقت شما بر روی فرهنگی که یک قطعه از آن بر می آید تاکید دارید.
آ.ل: دقیقا. و به همین دلیل است که من الان در ایران هستم. ما تصویر عجیبی را از ایران در رسانه های غربی می بینیم. البته برخی از این موارد هم درست هستند اما مردم اصل قضیه هستند. و ما هیچ اطلاعی در باره مردم نداریم، از زندگی روزمره، سبک زندگی و فضای شهر و بسیاری مطالب دیگر مردم ایران هیچ اطلاعی نداریم. در حقیقت تا شما به یک جا سفر نکنید نمی توانید آن جا را به درستی بفهمید و به همین دلیل است که من سفر را خیلی دوست دارم. وقتی شما سفر می کنید تصویر ذهنی شما کاملا تغییر خواهد کرد.
م.ث: منظور شما این است که مکان، وسیله مهمی برای ایجاد ارتباط بین فرهنگ هنرمندان است.
آ.ل: موقعیت مکانی و موسیقی دانان با هم. وقتی برای من موقعیت همکاری با یک آهنگساز پیش می آید بسیار خوشحال می شوم. بسیاری از نوازنده ها قطعاتی از بتهوون را انتخاب می کنند و می گویند این قطعه را باید این طور یا آنگونه نواخت اما این نوازنده واقعا درباره بتهوون چه چیزی می داند؟! اما فکرش بکنید که شما می توانستید بتهوون را از نزدیک ببینید و او را بشناسید. به همین دلیل است که من دوست دارم با آهنگسازان معاصر کار کنم، مثل همکاری من با هوشیار خیام. من واقعا از این همکاری خوشحالم. من تلاش کردم آنچه را که او می خواست در موسیقی ارائه کنم. در حقیقت همکاری با او احساسات من را وسعت بخشید.
م.ث: سوال بعدی من درباره روش تفسیر شما در هنگام نواختن موسیقی کلاسیک غربی است. به عنوان مثال آیا شما برروی موارد سنتی اجرای موسیقی مانند عناصر موسیقی، لگاتو، آرتیکولاسیون ها و ... تاکید می کنید؟ این مسئله برای ما ایرانی ها بسیار مهم است زیرا نوازندگان ایرانی هرگز تلاش نمی کنند که اصول سنتی موسیقی کلاسیک را در خود حل کنند، در حقیقت نوازندگان ایرانی بیشتر دوست دارند صرفا نت بنوازند.
آ.ل: این مسئله عادی است. زیرا شما فرهنگ و پیش زمینه فرهنگی خودتان را دارید. شما باید از معلم های خارجی استفاده کنید و یا برای تحصیل موسیقی به خارج بروید. من در آمریکا یک معلم مجاری فوق العاده به نام یانوش اشتاکا داشتم. قبل از اینکه من در آلمان تحصیل کنم یک معلم داشتم که بر روی تفاوت های بین موسیقی باروک، کلاسیک و رمانتیک تاکید زیادی داشت. و شما هم باید مطالعات و تحقیقات فراوانی روی این مسئله انجام بدهید. و مهم تر از همه اینکه به تفاوت های مابین این سبک ها فکر کنید. و بعد از آن به جزئیات درون موسیقی فکر کنید. این کار سختی است. زیرا بسیاری از موسیقیدانانی که تمام قوانین و اصول را می دانند دیگر فراموش می کنند که موسیقی بسازند. بعضی وقت ها شاید بهتر باشد که هیچ قانونی را ندانید و موسیقی خودتان را بسازید. یافتن تفسیر صحیح از یک موسیقی مسیر بسیار طولانی و طاقت فرسایی را دارد و همیشه ادامه خواهد داشت و شما باید همیشه در تلاش یافتن نکات جدید باشید. تحقیق پایان ناپذیر است و شما باید برای رسیدن به هدفتان تلاش کنید.
م.ث: ما در ایران نوازند های زیادی داریم که مثلا موسیقی باروک را به شیوه ی رمانتیک اجرا می کنند.
آ.ل: خوب این مسئله ای است که سال ها قبل در اروپا هم وجود داشته است. در دهه ضصت و هفتاد میلادی.
م.ث: دقیقا مثل ایران؟!
آ.ل: بله. زمان این مسئله را حل خواهد کرد. اگر در ایران نوازنده های ایرانی زیادی باشند که بخواهند موسیقی باروک و یا کلاسیک را بنوازند بالاخره روش صحیح آن را پیدا خواهند کرد. مثلا 30 سال پیش کسی نمی توانست بدون ویبراتو ساز بزند، تمام نوازنده های زهی به صورت ویبراتو می نواختند. اما در زمان باروک کسی به صورت ویبراتو ساز نمی زد. معلم من یکی از اولین کسانی بود که گفت اصلا لازم نیست به صورت ویبراتو ساز بزنی و بسیاری از مردم از چنین صدایی متنفر بودند و مشاجرات زیادی در رابطه با این مسئله بوجود آمد.
م.ث: من این حرف شما را می فهمم. شما می گویید که بعد از یادگیری تمام آن سنت ها و اصول مکتبی حالا آن ها را کنار بگذاریم. اما الان ما داریم در باره ایران صحبت می کنیم. ما در ایران هیچ سنت آکادمیکی در زمینه نوازندگی موسیقی کلاسیک نداریم و به نظر من اگر قبل از یاد گرفتن اصول هر سبکی بخواهی خارج از اصول نوازندگی کنی کار کاملا اشتباهی کرده ای.
آ.ل: بله اشتباه است.
م.ث: در حقیقت ما در باره نوازنده های دارای سبک منحصر به فرد یا مفسر صحبت نمی کنیم، صحبت ما درباره نوازنده های تحصیل کرده و چارچوب مند این رشته است. دلیل این نفهمیدن این است که وقتی مثلا من یک قطعه از بتهوون را می نوازم و تمام جزئیات آن را مطابق اصول تاریخی وسبک شناسانه یاد می گیرم، در مرحله بعد این قطعه را از فیلتر شخصی خودم عبور می دهم. این میشود تفسیر شخصی.
م.ث: می خواستم درباره ی ساخته های خودتان با شما صحبت کنم.
آ.ل: من آهنگساز نیستم.
م.ث: به نظر من هستید. وقتی که شما در کوارتت تارکفسکی می نواختید، هر کدام از نوازنده ها ایده های خودشان را اجرا می کردند.
آ.ل: البته ما بداهه نوازی می کردیم. شاید بتوان گفت بداهه نوازی نوعی آهنگسازی است اما با آن تفاوت دارد. به نظر من نوشتن موسیقی روی کاغذ با اجرای بداهه بر اساس احساسات شخصی تفاوت دارد.
م.ث: برای مثال من پارسال در کوارتت تارکوفسکی دیدم که شما قطعاتی از دبوسی اجرا کردید.
آ.ل: بله. البته ما هر کدام تاثیرات خودمان را بر روی آن موسیقی ها داشتیم. موسیقی هایی شبیه به این نوع موسیقی حتما حالاتی دارند که می توان در آن بداهه نوازی هم کرد. مثلا وقتی من قطعه ی سولوی سالوتزی را می نوازم کمی هم در آن بداهه نوازی می کنم. در موسیقی سالوتزی این آزادی را دارم که کمی بیشتر بداهه نوازی کنم.
م.ث: شما عناصر بداهه پردازی را چگونه پیدا می کنید؟
آ.ل: نمی دانم چطور. من یاد گرفته ام که با گوشم این کار را انجام بدهم. باید خودت را آزاد و خالی کنی. تمام آنچه را که می دانی کنار بگذاری. باید خودت را کاملا رها کنی. شما خیلی وقت ها نوازنده هایی را می بینید که بداهه نوازی می کنند اما در حقیقت همان سبک قبلی را ارائه می دهند. به نظر من بالاترین هدف بداهه نوازی این است که خودت را از همه چیز خالی کنی. یکی از بزرگترین اساتید این کار "کیت جرت" است. او کاملا آزادانه نوازندگی می کند و صدایی که از این اجرا بیرون می آید بسیار افسون گر است. حتی خود او هم در باره ی آزاد کردن نوازنده از همه چیز صحبت کرده است.
م.ث: ممکن است کمی درباره نحوه ی آشنایی تان با آرتور آوانسوف بگویید؟ البته ما آرتور را قبلا هم در ایران دیده بودیم. او همراه با تعدای از نوازندگان ایرانی برنامه اجرا کرده است. اما کنسرت شما بسیار متفاوت بود. می شد رابطه احساسی عمیقی بین شما و آرتور را دقیقا در قطعات سیلوستروف، خیام و پارت دید. لطفا کمی درباره همکاری خودتان و آرتور برای ما بگویید.
آ.ل: ابتدا تیگران منصوریان آرتور را به من معرفی کرد. تیگران یک آهنگساز ارمنی است که قطعات او را به دفعات اجرا کرده ام و موسیقی او را دوست دارم. تیگران گفت که آرتور یک نوازنده و آهنگساز خیلی خوب است. من آرتور را دیدم و با او صحبت کردم. من واقعا به دنبال یک موقعیت بودم که به ارمنستان بروم. بعد تصمیم گرفتیم که با هم کنسرت بدهیم. این ماجرا به چند سال پیش بر می گردد. حدود هفت سال پیش. ما با هم قطعات منصوریان و دبوسی را زدیم. وقتی رامین صدیقی به من گفت که دوست داری در ایران کنسرت کلاسیک اجرا کنی، دیدم که بهترین موقعیت برای اجرای کنسرت با آوانسوف پیش آمده است. ما همدیگر را می شناختیم و من می دانستم که کنسرت دادن برای ما کار سختی نخواهد بود. و درباره قطعه سیلوستروف باید بگویم که این قطعه برای من بسیار جذاب است البته بسیار هم اثر مشکلی است. وقتی من به آرتور گفتم که می خواهم قطعه سیلوستروف را در کنسرت بزنم او گفت که شاید برایم سخت باشد که بتوانم در این مدت کوتاه و برای یک کنسرت با این قطعه ارتباط برقرار کنم. بعد گفت که قطعه سیلوستروف را برای من بفرست تا فقط یک نگاهی به آن بیاندازم. بعد از دیدن نت قطعه آرتور به من گفت ما باید این قطعه را بزنیم. من واقعا این موسیقی را دوست دارم. ما قطعه های آروو پارت و هوشیار خیام را به اندازه قطعه ی سیلوستروف دوست داریم و برای ما این قطعات هیچ تفاوتی با هم ندارند. ما با این قطعات ارتباط برقرار کردیم. شما نمی توانید این اتفاق را زیاد در بین موزیسین ها ببینید. آرتور واقعا نوازنده خوبی است.
م.ث: شما همدیگر را روی صحنه خوب پیدا می کردید. خیلی وقت ها که صدای ساز شما بلند تر از صدای ساز آرتور بود او تلاش می کرد خودش را با شما تطبیق بدهد.
آ.ل: البته پیانو هم پیانوی خوبی نبود. بله پیانوی خیلی کوچکی بود ولی آرتور شخصیت خیلی خاصی دارد و اصلا درمورد هیچ چیزی بحث نمی کند.
م.ث: لطفا برای ما کمی در باره قطعه هوشیار بگویید.
آ.ل: این پیشنهاد من بود. من به رامین گفتم که اگر دوباره به ایران بیایم دوست دارم که یک قطعه از آهنگسازان ایرانی اجرا کنم.
م.ث: آیا قبلا هوشیار را دیده بودید؟
آ.ل: نه. من از رامین خواستم و او گفت که باید ببینم که کسی این کار خواهد کرد یا نه. هوشیار هم قبول کرد که این کار را بکند، فقط گفت که اگر ما از قطعه خوشمان نیامد باید به او بگوییم. البته آرتور هم به من گفت که هوشیار واقعا آهنگساز خوبی است. وقتی آرتور به من این مسئله را گفت من دیگر خیالم راحت شد.
م.ث: نظرتان راجع به قطعه ی هوشیار چیست؟
آ.ل: به نظر من این قطعه بسیار عالی است. فضای واقعا خاصی دارد و قطعه متفاوتی است. برای من نیمه دوم کنسرت خیلی متفاوت بود. ارتباط عجیبی بین قطعه های این بخش از کنسرت وجود دارد. نمی دانم چرا. صداهایی که می شنیدیم با هم ارتباط داشتند. بین سیلوستروف و خیام.
م.ث: به نظر من این قطعه ها ریشه های یکسانی دارند و دنیای آن ها به هم نزدیک است. من خیام را خیلی خوب می شناسم؛ موسیقی او بسیار زیباست. من به خاطر اجرای قطعه ای از آهنگسازان ایرانی از شما تشکر می کنم.
آ.ل: این برای من یک غنیمت است. من همیشه به دنبال کشف موسیقی هستم. موسیقی تمام زندگی من است. حتی من در ایران به فروشگاه موسیقی رفتم و چند پارتیتور خریدم. نمی دانم که آیا می توانم ربع پرده را کوک کنم یا نه. اما تلاش خودم را خواهم کرد. این بهترین روش ورود به یک فرهنگ است.
م.ث: آیا از هوشیار قطعه ی دیگری هم شنیده اید؟
آ.ل: هنوز نه کامل. فقط یک قطعه. من کنسرتو ویولن سل او را شنیده ام.
م.ث: شما دوست دارید چه سبکی از موسیقی را اجرا کنید؟ موسیقی کلاسیک، موسیقی آزاد، ... دلیل این سوال من این است که شما وقتی با کوارتت تارکوفسکی یا با سالوتزی ساز زده اید، یا آثاری از دبوسی و بتهوون مینوازید قابل درک است. اما وقتی خودتان کنسرت دادید قطعه ای از هوشیار خیام و سیلوستروف را زدید. یعنی دو آهنگساز معاصر. هوشیار تلاش می کند در موسیقی هیچ سبکی نداشته باشد و بسیار آزاد است، یعنی بیشتر احساسی است. اما سیلوستروف خیلی منطقی تر است، او سعی می کند اصول موسیقی معاصر را رعایت کند.
آ.ل: سیلوستروف تمام قوانین را به خوبی می داند. او همه چیز را به خوبی می شناسد. برای من موسیقی او مانند یک سفر است. از یک جا شروع می شود که اغلب اوقات از هیچ است. البته سونات ویولن سل نه. اما بسیاری از قطعات او اینگونه اند. در یک فضای دیگر شکل می گیرد و دوباره ناپدید می شود. در این قطعه سبک او بیشتر ملودیک است یعنی بیشتر ملودیک می نویسد.
م.ث: شما چطور با موسیقی معاصر ارتباط برقرا می کنید؟ مثلا بریو؟
آ.ل: من بریو را خیلی دوست دارم.
م.ث: من گیج شدم. شما همه نوع موسیقی را دوست دارید.
آ.ل: البته اینطور به نظر می رسد اما می توانم موسیقی های فراوانی را نام ببرم که اصلا دوست ندارم.
م.ث: مثلا اشتوکهاوزن یا لاخن مان؟
آ.ل: خوب من با موسیقی آن ها هیچ ارتباطی برقرا نمی کنم. البته به نظر من شما باید به دنبال نوعی از موسیقی باشید که با سبک و شخصیت شما هماهنگ باشد. اشتوکهاوزن با شخصیت من جور در نمی آید.
م.ث: شاید به این خاطر که در موسیقی او هیچ احساسی پیدا نمیکنید؟
آ.ل: من پیانیست هایی را دیده ام که کل کارهای اشتوکهاوزن را زده اند و احساسات فراوانی را در آن قطعات دیده ام.
م.ث: البته اشتوکهاوزن بیشتر ریاضی دان بود تا آهنگساز.
آ.ل: نه. واقعا اینطور نیست ولی اینطور به نظر می رسد. به هر حال موسیقی او با من همخوانی ندارد. من دوست دارم موسیقی لطیف و سرشار از رویا را اجرا کنم. به همین خاطر است که دوست دارم موسیقی بریو را اجرا کنم. در موسیقی او می توانید ریشه های او را هم ببینید. موسیقی او ارتباط عمیقی با فرهنگ محلی خودش دارد به همین خاطر است که می توانید بفهمید او از کجا آمده است. شانسون، ترانه های ایتالیایی و ... . وقتی دانشجو بودم بریو را از نزدیک دیدم. او یک ارکستر دانشجویی را رهبری می کرد که قطعات خودش را می زدند. در آنجا دیدم که او مرد با مزه، مهربان و البته اصیلی است.
م.ث: آیا شما معلم ساز هم هستید؟
آ.ل: بله. من در آلمان شاگرد خصوصی دارم.
م.ث: شما چطور قوانین موسیقی کلاسیک را به آنها یاد می دهید.
آ.ل: خودشان این قوانین را خواهند آموخت. بیشتر شاگردان من بین 12 تا 18 ساله هستن و در ادامه با این مطالب آشنا خواهند شد.
م.ث: شما تلاش می کنید به آن ها چه مطالبی را بیاموزید؟
آ.ل: خوب هر کسی نمی تواند موزیسین خوبی بشود، مخصوصا در عصر حاضر که شرایط زندگی خیلی فرق کرده است. من سعی می کنم به آن ها یاد بدهم که آرام باشند، گوش شنوا داشته باشند و بفهمند که موسیقی در زندگی هر انسانی اهمیت فراوانی دارد. بچه های 12، 13 ساله بیشتر دوست دارند فوتبال بازی کنند و درگیر کردن آن ها با ساز کار بسیار مشکلی است. من خیلی زیاد روی صدای سازشان کار می کنم تا بتوانند صدای شخصی خودشان را از ساز بیرون بکشند.
فرشاد مشفقی: شما چطور این کار را انجام می دهید؟ بچه ای که به هر چیزی بغیر از موسیقی فکر می کند را چطور درگیرموسیقی می کنید؟
آ.ل: سعی می کنم بین همه چیز تعادل برقرار کنم. وقتی حال و هوای اجرای موسیقی را داشته باشند با هم ساز می زنیم اما وقتی حال ساز زدن داشته باشند موسیقی را کنار می گذاریم. و واقعا کار مشکلی است. مخصوصا الان که سیستم آموزش در آلمان بسیار سخت گیرانه است و بچه ها بیشتر زمانشان را در مدرسه می گذرانند و وقت خالی ندارند. من هم سعی می کنم آن ها را درک کنم. شاگردهایی که با استعداد هستند برای یاد گرفتن موسیقی تلاش می کنند. خیلی وقت ها من با آن ها صحبت می کنم و به درد و دل هایشان گوش می کنم. و بیشتر وقت ها این کار بسیار با اهمیت است. من این سن را واقعا دوست دارم. در این سن انسان در حال رشد است. بچه های این سن با اینکه بخشی از وجودشان کودک است سعی می کنند رفتار پخته تری داشته باشند. نکته ی دیگر این است که آن ها اصلا دوست ندارند با خانواده هایشان صحبت کنند و به همین دلیل با من صحبت می کنند و من این را خیلی دوست دارم. خوب این موارد دیگر به موسیقی مربوط نمی شود بلکه درباره ی زندگی است.
ف.م: شما چطور متوجه می شوید که یک شاگرد می تواند نوازنده ی خوبی بشود پس با او بیشتر کار می کنید و همچنین چطور می فهمید که یک آهنگساز آنقدر ذوق دارد که قطعه ی او را بنوازید؟
خوب در باره ی آهنگسازها خیلی روشن است. من یک موسیقی را می شنوم بعد به دنبال اصل آن می روم و می بینم که این موسیقی از کجا ریشه گرفته است. قطعات زیادی برای ویولن سل هست که وقتی آن ها را نواختم توانستم آن ها را درک کنم. و بعد از چند بار زدن با خودم گفتم که این موسیقی خوب است اما دوست ندارم دوباره آن را اجرا کنم. معمولا اینگونه است. بعضی وقت ها من یک آهنگساز پیدا می کنم و علاقه دارم که با موسیقی او بیشتر آشنا شوم. اما درباره شاگردها قضیه بسیار سخت تر است. بعضی وقت ها شما یک شاگرد واقعا باهوش دارید اما مشکلات شخصی دارند و نمی توانند روی صحنه آنطور که باید خودنمایی کنند. آن وقت من هم نمی توانم برای آن ها کاری کنم. بعضی وقت ها هم شما شاگردهای کم استعدادتری دارید که موسیقی را عاشقانه دوست دارند و برای آموختن آن بسیار تلاش می کنند. ناگهان در زندگی آن ها معجزه ای رخ می دهد و رها می شوند. این اتفاق برای من دوبار افتاده است. من دو شاگرد پسر داشتم این دو در ابتدا به یادگیری موسیقی آنچنان اشتیاق نشان نمی دادند و خیلی عادی و معمولی تمرین می کردند. الان یکی از آن ها نوازنده ی اول ویولن سل ارکستر "کنسرت گئباو" است. من واقعا متعجب شدم. او به مستر کلاس نوازنده های مختلف رفت و نواختن موسیقی را با نوازنده های دیگری هم تجربه کرد. در حقیقت او ناگهان تغییر کرد. خیلی وقت ها شاگردهای کم استعداد بهتر از شاگردهای با استعداد راه خود را در موسیقی پیدا می کنند.
ف.م: در حقیقت نمی توان قانون یکسانی برای همه در نظر گرفت.
م.ث: به خاطر این گپ دوستانه از شما تشکر می کنم.