رازورزي در بستر صوت و نقش

02آذر1393

نقدي بر نمايشگاه بهاره رئيسي " در ميان حباب"  در گالري اعتماد 
دوهفته نامه تنديس- شماره 286
 
تلفيق و برقراري ارتباط بين شاخه هاي هنري مختلف از ديرباز دغدغه هنرمنداني بوده که ميخواسته اند از چارچوب هاي تعريف شده در شاخه تخصصي خود فراتر رفته و به بياني جديد و يا به تعبيري، جامع تر دست يابند. استفاده از مديوم هاي گوناگوني چون نمايش، موسيقي، ادبيات و رسانه هاي بصري اي چون نقاشي و مجسمه سازي تا تلفيق اين مقولات با معماري و فضاي اجرا، همواره در دستور کار هنرمندان گوناگوني بوده است. شايد بهترين نوع اين تلفيق ها را بتوان در دوران پس از کلاسيسيسم در اروپا جستجو کرد. آثار آهنگسازي چون ريشار اشتراوس نمونه بارزي از ترجمان زبان ادبيات به موسيقي است. آثاري چون "چنين گفت زرتشت" يا "دون ژوان" اشتراوس حاکي از ترجمه زبان ادبيات به زبان موسيقي هستند. در قرن پيشين نيز گروه هايي چون "گوتاي" و "فلوکسوس" نيز سعي در تلفيق مدياهاي مختلف با يکديگر داشتند که منجر به خلق آثار حائز اهميتي در تاريخ هنر شدند.
"در ميان حباب" بهاره رئيسي بر اساس تئوري "تداعي ذهني" شکل پذيرفته است. چنانچه کارن کيهاني در بيانيه کوتاه نمايشگاه از آن ذکر نموده است. رئيسي و کيهاني هر دو تحت تاثير فضايي که از اشعار عبدالقادر بيدل دهلوي، شاعر سبک هندي سده هاي يازده و دوازده قمري گرفته اند به خلق آثاري بر اساس دريافت خود از اشعار اين شاعر پارسي گوي هندي – افغاني اقدام نموده اند. افتتاحيه اين نمايشگاه، با اجراي سه اثر موسيقي از کارن کيهاني و احسان صبوحي و با نوازندگي سنتور پويا سرائي همراه بود. در حاليکه نقاش در مکعبي پوشيده شده با تور مشکي نشسته و در حال نقاشي بر روي چند مکعب چوبي کوچک بود. رئيسي با نقش زدن بر مکعب هايي چوبي و در اندازه هاي گوناگون تاثيراتي را که از اشعار بيدل دهلوي در خود احساس مينمود به تصوير ميکشيد.
کيهاني نيز بنابر ادعاي بيانيه نمايشگاه دو اثر موسيقي با نام هاي "باغ بي برگي" براي سولوي هارپ و "نقطه اي بود و دگر هيچ نبود" براي سنتور و آنسامبل را بر اساس دريافت هاي خود از اشعار بيدل تصميف کرده بود که در طول نمايشگاه با اجراي بخش سنتور آن توسط  پويا سرائي بگوش ميرسيد.
تصور اينکه رئيسي تحت تاثير فضاي القاء شده از اشعار بيدل به نقاشي پرداخته دور از ذهن نيست. بويژه که فضاهايي اگزوتيک و ماليخوليائي را به تصوير کشيده است. فضاهايي که با تداعي ذهني ناشي از برخورد با اشعار بيدل خيلي دور از ذهن نيستند. همچنين انتخاب مکعب به عنوان بوم نقاش را ميتوان دليل مناسبي براي بازنمايي فضاي چند وجهي اشعار بيدل که مختص سبک هندي است برشمرد.
"مرثيه براي واج ها" اثرديگري بود که توسط احسان صبوحي و بر اساس دريافت هاي وي از مکعب هاي رئيسي ساخته شده بود. اثري براي چهار خواننده و گروه آوازي که بر اساس صداشناسي واج هاي زبان فارسي ساخته شده است. واج هايي مشتمل بر بيان حروف صامت و مصوت و تغيير نگرشي در شيوه بيان آنها که ساختار قطعه را تشکيل ميدهند. اثر صبوحي از آنجهت جذاب به نظر ميرسيد که بر اصواتي شکل ميگرفتند که از دهان بسته شخصيت هاي موجود در مکعب هاي رئيسي خارج نميشدند.
اين تز اما در منظر ديگري از تئوري هنر کارکرد مناسبي پيدا نميکند. اگر موسيقي را انتزاعي ترين نوع هنر بدانيم و اطلاق بيان احساسات يا مفاهيم را از طريق موسيقي، تنها بر اساس حافظه بصري ارزيابي کنيم، آنگاه به اين نکته پي خواهيم برد که آنچه باعث برانگيختن احساساتي همچون غم، شادي، پيروزي، هيجان و امثالهم توسط موسيقي ميشود، تنها بر اساس تداعي ذهني مبتني بر حافظه بصري مخاطب است. چرا که به طور مثال شنيدن توالي فواصل موسيقايي به خودي خود در بيان احساس يا مفهومي غير ممکن مينمايد و تنها بر اساس استفاده از حافظه شنيداري و بصري مخاطب است که ميتواند ذهن مخاطب را به سمت تداعي مفهومي خاص هدايت کند. چنانچه استفاده از ژانر خاصي از موسيقي يا استفاده از گام يا مدي مشخص در طول زمان و بر اساس همراهي با يک سري تصوير يا متوني با مضامين مشترک، ميتواند مخاطب را به نوعي شرطي شدن سوق دهد بدين معني که مخاطب پس از مدتي که نوعي از مد يا گام مشخصي (گام مينور يا مد شور) را به همراه متني با مضمون غم و اندوه يا فراغ يا تصاويري با اين مضامين شنيد، اگر آن مد يا گام را بدون تصوير يا متن بشنود، به طور شرطي شدگي از آن مفاهيم و مضامين در ذهن ياد ميکند.